سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و ترجمه اش

شب مهتابی پاریس

من احساس می کنم که تور رو می شناسم

من نمیدانم چطور و چگونه ؟

من نمیدانم چرا ؟

من احساس تو به خودم را می بینم

تو برای من گریه خواهی کرد

تو برای من میمیری

من می دونم که بهت نیاز دارم

من تو را می خواهم

که آزاد شوی از تمام در د ها و رنج ها

تو چیزی در درون داری

که نمی تونی مخفی بشی

من میدونم که تو تلاش می کنی

و تلاش که ببینی درون من را

و حالا من تو را ترک می کنم

من نمی خواهم بروم

به راه و مسیر تو

لطفا سعی کن منو بفهمی

دستهایم را بگیر

برای آزاد شدن از همه دردها و رنجها

تو هم اینو میخوای

ولی پنهان می کنی

من می دونم که تو سعی می کنی

برای داشتن این احساس

با سپاس ازترجمه دوست عزیزم

مهدیه ...


ترانه مورد علاقه من

Parisienne Moonlight


I feel I know you
I don’t know how
I don’t know why
I see you feel for me
You cried with me
You would die for me

I know I need you
I want you
To be free of all the pain
You have inside
You cannot hide
I know you tried


To be who you couldn’t be
You tried to see inside of me

And now I’m leaving you
I don’t want to go
Away from you

Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside
You cannot hide
I know you tried
To feel


دلم سخت گرفته است برای همه

دلم سخت گرفته است برای همه ...

برای سینمای بزرگ هالیوود و حتی سینمای همیشه یتیم خودمان ...

برای مارلون براندوی فقید

گری گوری پک ، هارولد لوید

و خیلی سخت تر برای چارلی چاپلین ...

از زیباترین بانوی قرن بیستم سینما سوفیا لورن تا مرد توانمند مکزیکی هالیوود آنتونی کوئین

از هیچکاک تا ویلیام وایلر و از بر باد رفته تا بن هور

امشب عجب دلم تنگ شده است

دریچه دید م را کوچکتر می کنم وسعی می کنم فقط به ایران بنگرم ...

خیلی زود به بزرگترین ها می رسم

به پرویز فنی زاده و بازی های معرکه اش ....

به محمد علی فردین که حتی اگر جنبه تکنیکی بازی ها و فیلم های او را نادیده بگیریم

باز این نکته به وضوح یافت می شود که هر چه نباشد او فردین است همان که بیست سال جنوب شهری ها و شهرستانی ها را به سینما کشاند و درآمد فیلمهای به اصطلاح فردینی بود که جرات ساخت فیلم های موج نو را به تهیه کننده می داد .... آری فردین، دلم برایت تنگ شده است ... خیلی سخت ، باور کن حتی برای سطحی ترین فیلم هایت دلم به تنگ آمده است ....

برای سعید سلطان قلبها برای امیر پلنگ جوانمرد برای علی بی غم گنج قارون و برای بازی پر تجربه ات در فیلم غزل ... نمی دانم آنان که تو را بازیگر نمی دانند غزل را ندیده اند یا شاید من بازیگری را نمی شناسم فکر کنم باید دوباره غزل را ببینم ...

دلم گِله بسیار دارد و بسیار برای فریدون گُله تنگ شده است و برای دشنه اش ...

حسن کچل ، طوقی ، بابا شمل ، سوته دلان ، حاجی واشنگتن ، دلشدگان ، طهران روزگاری نو و در یک کلام دلم برای علی حاتمی نیز بدرد آمده است ...

نمی دانم چرا یاد مسابقه هفته و منوچهر نوذری می افتم ، ولی می افتم ...

همانطور که وقتی طهران روزگارنو را می بینم یاد جهانگیر فروهر می افتم

بیشتز می نگرم وبه مغزم فشار بیشتری می آرم ...

نه ... فقط برای رفتگان دلم تنگ نشده است ...

راستش دلم بد جورهوای بازیهای بهروز وثوقی را کرده است

باور کنید دیدن فیلم های ویدیویی بد ضبط اثری مثل گوزنها به دیدن فیلمی با بازی فلان آقای مثلا بازیگر و در اصل پول ساز صد ها بار می ارزد

برای سوته دلان و شهره آغداشلو که از سینمای ایران پرکشید و وسعت پرهایش او را تا به بزرگترین معدن فیلمسازی جهان – هالیوود – رسانده ، نیز دلم تنگ شده است

برای هما روستا ، سوسن تسلیمی ، ثریا قاسمی و فخری خوروش نیز دلم گرفته

برای عزت انتظامی در گاو برای علی نصیریان در آقای هالو و حتی ناصر ملک مطیعی در قیصر دلم تنگ است ...

ناصر مردی که از اولین بازیگران نقش اول مرد و از سالهای آخر دهه بیست روی پرده نقره ای ظاهر شد و بعد از حدود صد فیلم امروز گوشه ای از تهران بی یاد و نشان افتاده است

راستش برای امثال او دلم می سوزد ... و وقتی دل می سوزانم مگر می شود برای استعدادهایی چون فرزان دلجو و سعید کنگرانی که قربانی تغییر شرایط حکومتی شدند ، دل نسوزاند ...

آخ که چه دل تنگی دارم هوس کرده بودم تغییر چهره را ببینم اما حالا تصمیم عوض شد میخواهم سوته دلان را ببینم یا شاید ممل آمریکایی را ، اگر گنج قارون را هم ببینم فرقی نمی کند مهم این است که می خواهم یک فیلم ایرانی را ببینم


برای شما

آینده ، خوب یا بد روشن و یا تاریک در انتظار هر آدمی است

هرانسان هدفمندی بنا بر علاقه مندی هایش موفقیت آینده اش را گونه ای می بیند که قطعا با شناختی که از خود دارد البته منهای اتفاقاتی که گهگاه پیش می آیند و مسیر زندگی انسان را عوض می کنند می داند در حالت عادی به کجا خواهد رسید ، اگر سرنوشت با او سازگار باشد سر از کجا بدر می آرد و اگر سر ناسازگاری با او بذارد کارش به کجا می رسد و همچنین اگر ذره ای واقع بین باشد می داند در بهترین شرایط رویایی او از فلان حد بیش تر نخواهد رفت

من حدود دو یا سه سال پیش از پرشین بلاگ فضایی با همین نام منتها با پسوند مربوط به پرشین بلاگ گرفتم که در آن حاشیه ها و اخبار تئاتری را روی وب می آوردم بعد ها و با ایجاد وبلاگ مستقل تئاتری با نام تئاتر دات بلاگفا دات کام و بعد تر سینما – 1279 دات بلاگفا دات کام آن بلاگ کاملا شخصی شد و اشعار و یا بهتربگم دلتنگی هایم را در آن می نوشتم که بعد ها نیز اشعار را روی وبلاگی که برای دلتنگی هایم ساختم منتقل کردم و در آن وبلاگ فقط بیو گرافی من باقی ماند اینک در اواخر شهریور بدلیل سرعت پائین و امکانات نسبتا محدود پرشین بلاگ وبلاگ اخیر را ایجاد کردم و در آن قصد دارم آرزوها و دلتنگی هایم را بی پرده روی وب بیاورم و اولین گام پرده برداری از اسم و مشخصات من بوده است ، با ذکر این نکته که هرگز مطالب را بیهوده و بی مقصود روی وب نخواهم فرستاد باید بگویم برای جلب نظر خوانندگان غیر هنری نیز گهگاه طنزی را در کنج دل مطالب ام قرار می دهم امیدوارم که دلتنگی های من برای شما ارزش خواندن داشته باشد البته اگر به خود زحمت بدهید و شروع به خواندن کنید

ضمنا از آرزوی های من هرگز تعجب نکنید حتی اگر خواندید دلم برای مارلون براندو تنگ شده است یا حتی اگر با مطلبی مواجه شدید که من دوست دارم در فیلمی از هیچکاک مقابل سوفیا لورن نقش جوان اول فیلم را بازی کنم یا اگر درپایان اثری از جیمز کامرون توسط آل پاچینو له و لورده بشوم یا در فیلمی از ژولیت بینوش متنفر باشم و او مرا با شکلاتی عاشق سازد ...

این آرزوها چه عیبی دارد مگر نمی گویند آرزو بر جوانان عیب نیست !

منتظر عجیب ترین و خواندنی ترین آرزوها ی بزرگ هنری و سینمایی از آماتور ترین و ناشناس ترین بازیگر جوان تئاتر باشید البته مرا تک تک صد و ده بیست نفر تئاتری ایلام ولی گاهی مبالغه نیز برای جلب توجه لازم است ...خیلی خوب می شناسند


من و آرزوهایم

از هفته دوم مهرمنتظر آرزوهای من باشید

آرزوهایی که ممکنه خیلی عجیب و غریب باشند اما آرزو اند اگه روزی اومدید و خوندید که آرزو دارم برای آلفرد هیچکاک یا ویلیلام وایلر یا خلاصه تمام مردگان و زندگان بازی کنم تعجب نکنید ...

یا همینطور آرزوی گرفتن ? اسکار پی در پی از ???? ???? و ???? یعنی سی و دو تا سی و چهار سالگی ام در شاهکار های دنیا ...

یا بازی برای بهرام بیضایی در تئاتری که پرویز پرستویی ُ هما روستا ُ سعید  پور صمیمی ُعزت اله انتظامی ُ علی نصیریان و جمشید مشایخی و خیلی های دیگه در اون با من همبازی باشند

اگه این پست جالب به نظرتون اومد منتظر آرزوهام باشین

راستی از دوستایی که قبلا برام نظر گذاشته بودن ومعذرت میخوام چون اون مطالب رو حذف کردم نظرات اونها هم حذف شد

پس تا دلتنگی ها و آرزوهای بزرگ من ...


کمکم کن نذار اینجا بمونم تا ...

قبل از خوندن این مطلب اگه مطلب دلم گرفته است برای همه را نخوانده اید بروید و آن را بخوانید

دلم گرفته است سخت تر از بار قبل !

این بار نه برای محمد علی فردین و نه برای رابرت دونیرو !

حتی دلم هوای فیلم بر باد رفته را هم ندارد !

دلم برای خودم گرفته است ! برای آرزوهایم تنگ شده است !

باور کن یک بار دیگر فیلم  بازی هایم در کارهای تئاتر را مرور کردم

و یک سئوال گیج و منگ و همیشگی

خدایا یعنی می شه ؟

میشه منم به آرزوهام برسم ؟

 خداوندا کمکم کن میدانی همین دیشب تا ? صبح پای نوشتن متن جدیدم نخوابیده ام !

خوب میدانی زندگی را از همان آغاز بلوغ - سیزده سالگی - با تئاتر شروع کردم - با تئاتر سپری کردم و با تئاتر زندگی می کنم !

کمکم کن خداوندا که خوب می دانم میتوانم !

کمکم کن نذار اینجا بین این آرزوها بپوسم !

توضیح : آنچه را که می خوانید صرفا آرزوهای من نیست چون خودم بهتر از هرکس می دانم که بزرگترین بازیگر هم شوم دیگر بازی مقابل سوفیا لورن آن هم در ?? سالگی ( سوفیا ) امری ناممکن است .

توضیح ? : بعضی آرزوهایی کهتابحال خواندید جنبه تجاری داشت - منظور پول انبار کردن نیست منظورم جلب مخاطب برای وبلاگم بود - ام نگران نباشید همه جور آرزویی اینجا می خوانید و قول می دهم هر چه می نویسم واقعا از صمیم قلبم باشد !

و نکته اینکه منتظر آرزوهای شدنی ُ نشدی ُ سینمایی ُ تئاتری  و عاشقانه ام باشید !

بابا ما تئاتری ها هم دل داریم !


اسکار در دستان من است

من از کوچه های نمناک شهرستانی دور آمده ام

از ولایتی که تئاتر برایشان معنایی نداشت

از تئاتر های مدرسه آمدم جایی که خیلی جدی بود اما فقط برای من

من آمدم از زیر زمین نمور حوزه هنری

و از کاندیداتوری سیمرغ فجر برای بازی در تئاتری به کارگردانی بهرام بیضایی

من آمدم از پس بازی برای محسن مخملباف واز دیاری به نام ایران

چشم هایتان را باز کنید

که من آمدم و فعلا قصد رفتن ندارم ...

... ! ... ! ... ! ...

نمی دانم دقیقا اینها را می گویم یا نه

اما چیزی شبیه اینها می گویم

و آن وقت از دستان سوفیا لورن و

آنتونی کوئین در حالیکه آل پاچینو ایستاده مرا تشویق می کند و مل گیبسون مجری مراسم است

اسکار را در دست می گیرم و تقدیم می کنم به تئاتری هفده هجده ساله ی آماتور

مجسمه را می بویم و می بوسم

و به او خواهم گفت که آغداشلو آن را می خواست

که پرویز خان در آرزویش نشسته است و اطمینان بهش می دهم که اگر امکانات بود شاید مخملباف ، شاید کیا رستمی و بهمن قبادی آن را زودتر از این حرفها به خانه می بردند

و تندیس لبخندی می زند و می گوید چه رویای خوشی و من می خندم مثل انتظامی و نصیریان و وثوقی و کیانیان و خنده ام می خشکد در موج پرتوی خنده های شان کانری ...

اما چه غم که من اسکار را برده ام ...


واحه ای در لحظه

به سراغ من اگر می آیید ،

پشت هیچستانم .

پشت هیچستان جایی است .

پشت هیچستان رگ های هوا ، پر قاصد هایی است

که خبر می آرند ، از گل واشده ی دور ترین بوته خاک .

روی شن ها هم ، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح

به سر تپه معراج شقایق رفتند .

پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است :

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود ،

زنگ باران به صدا در می آید .

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی ، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است .

به سراغ من اگر می آیید ،

نرم و آهسته بیایید ، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من .


نشانی

خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار .

آسمان مکثی کرد . رهگذر شاخه نوری که به لب دلشت به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت :

( نرسیده به درخت ،

کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است .

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر بدر می آرد ،

پس به سمت گل تنهایی می پیچی ،

دو قدم مانده به گل ،

پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی

و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد .

در صمیمیت سیال فضا ، خش خش می شنوی :

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی

خانه دوست کجاست . )