و ترجمه اش

شب مهتابی پاریس

من احساس می کنم که تور رو می شناسم

من نمیدانم چطور و چگونه ؟

من نمیدانم چرا ؟

من احساس تو به خودم را می بینم

تو برای من گریه خواهی کرد

تو برای من میمیری

من می دونم که بهت نیاز دارم

من تو را می خواهم

که آزاد شوی از تمام در د ها و رنج ها

تو چیزی در درون داری

که نمی تونی مخفی بشی

من میدونم که تو تلاش می کنی

و تلاش که ببینی درون من را

و حالا من تو را ترک می کنم

من نمی خواهم بروم

به راه و مسیر تو

لطفا سعی کن منو بفهمی

دستهایم را بگیر

برای آزاد شدن از همه دردها و رنجها

تو هم اینو میخوای

ولی پنهان می کنی

من می دونم که تو سعی می کنی

برای داشتن این احساس

با سپاس ازترجمه دوست عزیزم

مهدیه ...