سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک حرف تازه - یک آرزوی مثلا غیر هنری

نمی دونم چرا اینقدر هوس کردم برم لب دریا ُ

یا بهتر بگم یه جزیره ی دریایی یعنی یه دنیا آب که دور تا دورش جنگل باشه ! / فکر نکنین می گم دریاچه ها تعریف جزیره واقعی رو به خاطر بیارید /

می خوام بشینم روی شن های ساحل و با یک رایانه همراه ُ آمار وبلاگم رو چک کنم !

و به آرزوهای معمولی ام برسم !

? . چی میشه اگه وبلاگهای من پربیننده شن / که البته مطمئنم این یکی میشه /

? . چی میشه اگه کسایی رو که برام نظر میذارن بشناسم / که الان فقط دو سه تا رو می شناسم /

? . مگه چی میشه جودی آبوت را ببینم ! / منظورم جودی نیست ها منظورم تمامی بچه های وبلاگر /

? . مگه چی میشه من و جودی آبوت و کلاغ سیاه و یلدا و امیر بشینیم توی کافه و با هم یک وبلاگ / شایدم پول روی هم ریختیم و شد وب سایت / راه بندازیم و حساب کافه رو هم یلدا پرداخت کنه !

? . مگه چی میشه وبلاگر ها جدی گرفته بشوند !

/ هرچی با خودم کلنجار می رم از آرزوهای واقعی ام نمی تونم دل بکنم /

? . مگه چی میشه من بیچاره هم جدی گرفته بشم !

? . بابا ما اگه بازیگر هم نباشیم به لطف دیدن فیلم های هنری اروپا و شاهکارهای هالییود لااقل تا یه حدی بازی خوب و بد رو از هم تشخیص می دیم و وقتی یاد سمیه و پدرام می افتم که سر تمرین کارم با اون استعداد عجیب شون دهن من رو از تعجب باز می ذاشتن ! فقط می تونم غصه بخورم!

? . چی میشه اگه یک نفر به درد دل ما تئاتری های شهرستانی گوش کنه / البته خوشحالم که دیگه ساکن پایتختم / یعنی واقعا کسی نیست این همه استعداد رو پیدا کنه ؟

? . دلم برای علی و متن هاش گرفته ! باور کنید اگه این بشر جایی مثل تهران زندگی می کرد با متن هاش همه را متعجب می ساخت !

و ?? امان از این همه آرزو !

قربون شما و فعلا بای !